بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالیبه کجا روم ز دستت که نمیدهی مَجالینه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشناییچه غمْ اوفتادهای را که تواند احتیالیهمه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشداگر احتمال دارد به قیامت اتصالیچه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردنبه امید آن که روزی به کف اوفتد
وصالیبه تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتنکه شبی نَخُفته باشی به درازنای سالیغَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشدکه چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالیسخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ عشقمکه به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالیچه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامتبه خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالیکه نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابدبه طپانچهای و بربط برهد به گوشمالیدگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان راکه قمر ز شرمساری بِشِکست چون هلالیخَطِ مشک بوی و خالت به مناسبت تو گوییقلمِ غبار میرفت و فرو چکید خالیتو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشدگنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۶/۱۴ ساعت ۱۲:۲۵ ق.ظ توسط محسن حیدری | غزلی از سعدی...
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 6:28